بهرحال وقتی که از رفتارای حمید خسته میشدم به محسن فکر میکردم.البته فقط فکر میکردم واونم به اینکه در حد پیامک باهاش حرف بزنم.خب راسش خیلی وقتا ناراحت بودم از افکارم.شایدم بخاطر استرس زیادو تنهایی وفشارای روحی میخام با این فکرا یکم خودمو آروم کنم.ولی در دنیای واقعیت میگم تا وقتی متاهلم باید متعهد باشم.شعاری بنظر میاد ولی واقعا تاالان هیچ رفتار بد وزننده ای در مقابل محسن نداشتم وتا وقتی سلام نکنه حتی سلامم بهش نمیکنم.شمارمم عوض کردم .
چن روز پیش که عروسی داداش ملیحه بود بازم مزاحم داشتم.دوبار زنگ زدوبعد پیام داد سلام منم جواب ندادم.زنگ ک زد صدای خونه خودمون میومد(آخه مراسم عروسی تو خونه ما برگزار شد)بعداز ظهر بودوداشتن حیاطو آماده میکردن.
سریع شمارشوسیوکردمواز تلگرام دیدم اسم طرف محسنه.ترسیدم شایدخودش بود شایدم تشابه اسمی بود.ترسم ازین بود که اگه حمید میفهمید میگفت شمارتو از کجا آورده.بهر حال من روی اون شماره تلگرام نداشتم.بعد دوهفته هم دیگه تلگرامش غیر فعال شدوتا امروزاتفاقی ازین منظر نیفتاده.وسوسه همیشه برای همه اتفاق میفته،همیشه...
خالی...برچسب : نویسنده : khatere300 بازدید : 199