والانم ک پاییزه وحال و هوای خاص خودش..ی بارآدم سر خوشه یه وقت دیگه ناخوش...
من اما مثل هرسال پاییز ومشابهش تواردیبهشت ک اصفهان واقعا ی تیکه از بهشت میشه دلم میخاد با کسی که دوستش دارم و دوستم داره دوتایی بریم بیرون و قدم بزنیم و مدام عمیق نفس بکشم...
اما واقعیت چیز دیگه ایه...اینه که حمید مال این حرفا نیس.حتی وقتی بهش میگم یا نمیفهمه چی میگم یا پوزخند میزنه...وهشت ساله که بارداری ها وبچه داریهای پیوسته حسابی درگیرم کرده...ومنی که در آستانه بیست وهشت سالگی وباسابقه ده سال زندگی مشترک احساس پژمردگی میکنم ودر نهایت وقتی حالم خوبه به خودم میگم توکه سنی نداری هنوز جوونی وقت داری...نمیدونم...فعلا که روحیاتم فرازهای کوتاه ونشیبهای خیلی عمیقی رو میگذرونه...
خالی...برچسب : نویسنده : khatere300 بازدید : 172