بوی خیانت

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    تااینکه از مشهد اومدیم ومهمونی خوبی هم دادیم.

    دختر صاحب کاروان در مشهد توی طبقه ما ساکن بود وکم کم خودشو به من نزدیک کردوتمایل داشت بعد از مسافرت هم رفت وآمد داشته باشیم.

    حمید هم چند روزی بود که مدام سرش تو گوشی بود و میگفت رفیقمه یا مشتریم.تااینکه یه شب گوشیشو وقتی خوابید برداشتم و پیاماشو خوندم که دیدم بله حمید وعاطفه دختر صاحب کاروان باهم پیامک ردوبدل میکنن.انگار دنیا روسرم خراب شد.بیدارش کردم و گفتم این کیه توگوشید.اولش خواست وانمود کنه چیزی نیس ولی وقتی زنگ زدم و شوهرش گوشی رو برداشت حمید پریدو گوشیرو گرفت وقطع کرد.

    فرداش به حالت قهر رفتم خونمون و تاشب اونجابودم وقتی دیدم مادرم انگار باهام سرسنگینه پاشدم بچمو برداشتم اومدم خونه.باحمید حسابی دعواکردیم.حمید ترسیده بود.خلاصه که من بازم بخاطر نداشتن حامی کوتاه اومدم و زندگی مو ادامه دادم...

    خالی...
    ما را در سایت خالی دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : khatere300 بازدید : 198 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 17:37